جدول جو
جدول جو

معنی بانگ خاستن - جستجوی لغت در جدول جو

بانگ خاستن(مُ عاکْ کَ)
بانگ بخاستن. فریاد بلند شدن. بانگ برشدن. آوا برخاستن:
بلبل بستانسرا صبح نشان میدهد
وز در ایوان بخاست بانگ خروسان بام.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ کَ)
آواکردن. فریاد داشتن. فریاد کردن. صباح. حیاط. جلب. (منتهی الارب) :
چو دوزخ که سیرش کنند از وعید
دگر بانگ دارد که هل من مزید.
سعدی (بوستان).
محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بانگ برآمدن. بانگ آمدن. فریاد بلند شدن. آواز آمدن:
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز گلزار برخاست بانگ چکاو.
فردوسی.
یکی بانگ برخاست اندر میان
ببودند لشکر همه شادمان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ قَ)
پدید آمدن باد. انگیخته شدن باد
لغت نامه دهخدا